رباعی شمارهٔ ۱۳۸
ما پرتو عکس نور مشکات توییم!
پروانهٔ شمع، صفت و ذات توییم!
هستیم، ولی بیرخ چون خورشیدت
پیدا نشویم، از آنکه ذرات توییم!
اوحدی
ما پرتو عکس نور مشکات توییم!
پروانهٔ شمع، صفت و ذات توییم!
هستیم، ولی بیرخ چون خورشیدت
پیدا نشویم، از آنکه ذرات توییم!
اوحدی
قویی لب یک برکه به خود می نگریست!
قویی در آب، آب در قو می زیست!
این برکه همان است که روزی آن را
با خاطر یار رفته با باد گریست!
بهرام بهرامی
با دیدن باد قاصدک می خندد!
زیرا که به هر پرنده می پیوندد!
اما علف از نسیم می ترسد و زود!
از ترس سفر به خود گره می بندد!
بهرام بهرامی
من نام کسی نخوانده ام الا تو
با هیچ کسی نمانده ام الا تو
عید آمد و من خانه تکانی کردم
از دل همه را تکانده ام الا تو
جلیل صفربیگی
نه سیب نه گندم است بین من و تو
بین من و تو" گم است بین من وتو
این عشق که دیگران از او می گویند
یک سوءتفاهم است بین من و تو
جلیل صفر بیگی
مستی به شکستن سبویی بند است
هستی به بریدن گلویی بند است
گیسو مفشان ،توبه ی ما را مشکن
چون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..!
سعید بیابانکی
بر هر چه به غیر عشق پا بگذارید
دست دل خویش در حنا بگذارید
عاشق بشوید، مردم! عاشق بشوید
یک نام خوش از خویش به جا بگذارید
جلیل صفربیگی
روزی گفتی شبی کنم دل شادت!
وز بند غمان خود کنم آزادت!
دیدی که از آن روز چه شب ها بگذشت؟
و ز گفته ی خود هیچ نیامد یادت!
رباعی از سعدی
به خواب پرست ها که می فهماند؟
ارابه ی خواب تا کجا می راند؟
وقتی که مسیر اشتباهی باشد!
آن کس که جلو زده عقب می ماند!
بهرام بهرامی
من بی می ناب زیستن نتوانم!
بی باده کشید بار تن نتوانم!
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید:
یک جام دگر بگیر و من نتوانم!
حکیم عمر خیام