اگر در دست تو سنگ است و من، مغلوب، بر دارم!
نکن باور نگاهت را! که من مصلوب بر دارم!
✔
اساس قدرت داروغه توجیه است و می دانم
که من بر چوب بستی ظالم و معیوب بر دارم!
✔
همیشه آخر قصه به نفع قهرمانان است!
محال است این که چشم از انتهای خوب بردارم!
✔
اگر در دست تو سنگ است و من، مغلوب، بر دارم!
نکن باور نگاهت را! که من مصلوب بر دارم!
✔
اساس قدرت داروغه توجیه است و می دانم
که من بر چوب بستی ظالم و معیوب بر دارم!
✔
همیشه آخر قصه به نفع قهرمانان است!
محال است این که چشم از انتهای خوب بردارم!
✔
هم ماندنم سخت است و هم، سختی از اینجا رفتن است!
اینجاست بدبختی! و بدبختی از اینجا رفتن است!
✔
اینجا همه دنبال خوشبختی در اینجایند و من
می بینم از چشم تو، خوشبختی از اینجا رفتن است!
✔
صحبت سر این نیست که مانند ترسو کار ما
یا این که مثل پهلوان تختی از اینجا رفتن است!
✔
آمد کنار، آن مترسک شب به سادگی!
با ساقه ها سرود: فراسوی زندگی!
✔
در انتظار مردن خویش است مزرعه!
این است عاقبت تلخ بی ارادگی!
✔
هر ساقه با امید رهایی از ظلمت قفس
تن داد بی که بداند به اعماق بردگی!
✔
من به برخوردی خیابانی به آن یارم خوشم!
من همین را دارم و با آنچه که دارم خوشم!
✔
موسقی برد و در آن عالم سرکارم گذاشت!
دوستش دارم! و از این که سر کارم! خوشم.
✔
یک حواس آهنی می خواست شرط زندگی!
مال آدم آهنی ها! من به این تارم خوشم.
✔
کی شبی رویین تنی پیدا شود؟
کی یل دل آهنی پیدا شود؟
✔
سالها شد کار این دنیا شده
تا شبی سوپرمنی پیدا شود!
✔
کار دنیا از سوپرمن ها گذشت!
کاش یک شب بتمنی پیدا شود!
✔
آن عقاب تیزپر در قاف می چرخد هنوز!
خوک چشمانش به زیر ناف می چرخد هنوز!
✔
آرزوی مرگ کن ای قو! که چرخ روزگار
بر مراد زاغک حرّاف می چرخد هنوز!
✔
برگ خود را قدر یک جنگل مهم پنداشته
وحشتی بالقوه در اطراف می چرخد هنوز!
✔
در این شطرنج بی قانون! همه شاهان مرموزند!
کجا؟ کی؟ مهره های جای خود نشناس پیروزند؟
✔
به بالا می رود جنگل، زمانی که درختانش
وجود خویش را در جسم همدیگر نمی دوزند!
✔
قطارش را نمی سازند و از آینده می گویند،
که این چرخ و فلک بازان، فقط در فکر امروزند.
✔
پیله شد پاره ولی پروانه ای در آن نبود!
کرم دقت کرد و چون پروانه ها چندان نبود!
✔
زندگی را سر به سر جبر و ستم دید و سرود:
پس دگردیسی فریبی بیش در زندان نبود؟
✔
کرم جامانده، شنید از طعنه ی پروانه ها
خواهش آزادی او از صمیم جان نبود!
✔
شازده شاید که آن روباه را اهلی کند!
کی ولی خوک حریص جاه را اهلی کند!
✔
او فقط سیاره اش را اشتباهی رفته است!
تا که موجودات اشتباه را اهلی کند!
✔
بی خبر از آنچه در روی زمین رخ می دهد
آمده این حسرت جانکاه را اهلی کند:
***
یادگیری (Learning) یکی از اساسیترین فرآیندهای شناختی است که به موجودات زنده امکان میدهد تا با محیط خود سازگار شوند، اطلاعات جدید کسب کنند، و رفتار خود را تغییر دهند. این فرآیند شامل کسب دانش، مهارتها، و رفتارهای جدید از طریق تجربه، مطالعه، یا آموزش است. یادگیری نه تنها برای رشد فردی و اجتماعی ضروری است، بلکه پایهای برای پیشرفت تمدن بشری و فناوریهای مدرن است.

یادگیری به فرآیند تغییر نسبتاً پایدار در رفتار، دانش، یا مهارتها اشاره دارد که در نتیجه تجربه، مطالعه، یا آموزش ایجاد میشود. این فرآیند شامل مراحل زیر است:
دریافت اطلاعات: اطلاعات از طریق حواس پنجگانه دریافت میشوند.
پردازش اطلاعات: اطلاعات در مغز پردازش و سازماندهی میشوند.
ذخیرهسازی اطلاعات: اطلاعات در حافظه ذخیره میشوند.