غزل شمارهٔ ۴۴۱- دیوان شمس از مولانا
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست!
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست!
☂☂☂
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست!
☂☂☂
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست!
☂☂☂
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست!
☂☂☂
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست!
☂☂☂