ای آنکه بودی در خوشیها یار من روزی!
دیدم که افتادی پی آزار من روزی!
✔
این سینه زندان بود، اما رفت با شادی
هرکس که خط انداخت بر دیوار من روزی!
✔
شاید قسم خوردی فراموشم کنی، اما
سر میکشی در دفتر اشعار من روزی!
✔
رفتی طنین شعرهایم در سرت... گفتم
دیوانه بر میگردی از تکرار من روزی!
✔
با هر غزل جان دادم و بر گردنت افتاد
یکباره خون آبیِ خودکار من روزی!
✔
هر زن به چشمم خیره شد، گم کردهای را یافت
پس «هر کسی از ظنّ خود شد یار من» روزی!
✔
بگذار بیپروا بگویم دوستت دارم
هرچند میخندی به این اقرار من روزی.