غزل شمارهٔ ۴۸۱ حافظ شیرازی:
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
✔
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
✔
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی
✔
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
✔
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
✔
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
✔
کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
✔
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی.