s غزل بیدل دهلوی در مورد سنگدلان! :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل بیدل دهلوی در مورد سنگدلان!» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

غزل شمارهٔ ۳۳۴

همیشه سنگدلانند نامدار طرب
ز خنده نقش نگین را به هم نیاید لب

زبان حاسد و تمهید راستی غلط است
کجی به در نتوان برد از دم عقرب

سواد فقر اثر مایهٔ صفای دل است
چو صبح پاک‌نما چهره‌ای به دامن شب

به غیر عشق نداریم هیچ آیینی
گزیده‌ایم چو پروانه سوختن مذهب

هنر به اهل حسد می‌دهد نتیجهٔ عیب
ز جوهرست در ابروی تیغ چین غضب

هوس چگونه کند شوخی از دل قانع
به دامن گهر آسوده است موج طلب

به دشت عجز تحیر متاع قافله‌ایم
اگر بر آینه محمل کشیم، نیست عجب

چو چشمه زندگی ما به اشک موقوف است
دگر ز گریهٔ ما بی‌خودان مپرس سبب

بساط زلف شود چیده در دمیدن خط
به چاک سینهٔ صبح است چین دامن شب

جهان قلمرو اظهار بی‌نیازی‌هاست
کدام ذره که او نپست آفتاب نسب

سر از ره تو چسان واکشم که بی‌قدمت
رکاب با دل سنگین تهی کند قالب

ز بس که دشمن آسودگی‌ست طینت من
چو شعله می‌شکند رنگ؟ از شکستن تب

قدح‌پرستی از اسباب فارغ‌م دارد
کتاب دردسری شسته‌ام به آب غضب

به خامشی طلب از لعل یار کام امید
که بوسه رونده‌د تا به هم نیاری لب

به پیش جلوهٔ طاقت‌گداز او، بیدل
گزید جوهر آیینه پشت دست ادب

بیدل دهلوی

  • بهرام بهرامی حصاری