s شعر معاصر فارسی :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر معاصر فارسی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

به اخمت خستگی در می‌رود، لبخند لازم نیست

کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست

♥️♥️

همیشه دوستت دارم -به جان مادرم- اما -

تو از بس ساده‌ای، خوش باوری، سوگند لازم نیست

♥️♥️

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی!

دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی!

 ☂☆☂

صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی

وزیدی بر لب ایوان و، ایوان شد چه ایوانی!

  ☂☆☂

نبودی بغض کردم... حرف ها را... خودخوری کردم

دلم ارگ است و ارگ از خشت... ویران شد، چه ویرانی!

  ☂☆☂

گوزنی پیر بر مهمان سرای خانه ی خانی

بر لطف سرپُری تک لول مهمان شد، چه مهمانی!

  ☂☆☂

یکی مثل من بدبخت در دام نگاه تو

یکی در تنگی آغوش زندان شد، چه زندانی!

  ☂☆☂

هلا ای پایتخت پیر، تای دسته دارت کو؟

بگیرد دست من را آه، "طهران" شد چه "تهرانی"!

  ☂☆☂

پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری

بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی!

  ☂☆☂

من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده

برو "گرد آفریدم" فصل پایان شد، چه پایانی!

 ☂☆☂

 

غزلی عاشقانه و اجتماعی از شاعر توانمند معاصر حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

برای سوخته‌دل بستر و مزار یکی‌ست!

تمشک ترش لب و تُنگ زهرمار یکی‌ست!

 ✍✔✍

تفاوتی نکند اشک و بغض و هق‌هق ما

مسیر چشمه و سیلاب و آبشار یکی‌ست!

 ✍✔✍

هنوز گرده‌ی سهراب سرخ مثل عقیق

هنوز رسم پدرسوز روزگار یکی‌ست!

 ✍✔✍

هنوز طعنه به جان می‌خرد زلیخا و

هنوز بر در کنعان امیدوار یکی‌ست!

 ✍✔✍

هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم

دلیل سوختنش هر هزار بار یکی‌ست!

 ✍✔✍

حرام باشد اگر بی وضو بغل گیرم

که قوس پیکره‌ی برنو و دوتار یکی‌ست!

 ✍✔✍

شبی ترنج به بر می‌کشد شبی حلاج

شکایت از که کنیم ای رفیق! دار یکی‌ست!

 ✍✔✍

دو مصرع‌اند، دو ابرو، شکسته نستعلیق

میان هر غزلی بیت شاهکار یکی‌ست!

 ✍✔✍

به دست آنکه نوازش شدیم تیغ افتاد

دلیل خون‌جگریِ من و انار یکی‌ست!

 ✍✔✍

به دشنه‌کاریِ قلبم برس! ادامه بده!

خدای هر دوی ما انتهای کار یکی‌ست!

 ✍✔✍

غزلی ناب و دلنشین از حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ما خسته ایم! خسته به معنای واقعی
دل های ما شکسته به معنای واقعی

ما لشکریم! لشکر پخش و پلا که دید؟
خیل ز هم گسسته به معنای واقعی

این زخم سجده نیست به پیشانی ام رفیق
جای دری‌ست بسته به معنای واقعی

از بادبان نخیزد و از ناخدا، بخار
کشتی به گل نشسته به معنای واقعی

تنگ است جای ما و چنین است حال ما:
باغی درون هسته! به معنای واقعی
حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیر فهمیدیم پس دیوار بالا رفته بود!
با همان خشت نخستین تا ثریا رفته بود!

دیر فهمیدیم و معماران مرموز از قدیم
چیده بودند آن چه بر پیشانی ما رفته بود!

گاه می گویم به خود اصلا کلاه جد من
جای مسجد کاشکی سمت کلیسا رفته بود!

رسم پرهیز از جهان ای کاش برمی داشتند
کاش یوسف روز اول با زلیخا رفته بود.

من نمی دانم چه چیزی پایبندم کرده است
کوه اگر پا داشت تا حالا از اینجا رفته بود!

دور تا دورش فقط خشکی ست ای تنها خزر
راه اگر می داشت از این چاله دریا رفته بود!
غزلی از حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

امان ندیده کسی از گزند حیله خویش
که حبس کرده خودش را قفس به میله ی خویش
*
مباد فتنه چو فانوس در دلت باشد
که نیست راه رهایی هم از فتیله ی خویش!
*
به فکر فتح جهان آن قبیل می افتند
که بر نیامده اند از پس قبیله ی خویش!
*
به فکر فتح جهان اند و می توانی دید
هزار مسئله دارند در طویله ی خویش!!
*
فغان که این دله دزدان به وهم گرد زمین
چنان خوش اند که فرزند من به تیله ی خویش!
*
کدام می کشدم عنکبوت یا نساج
چه ها که دیده ام از روزنان پیله ی خویش
 غزلی از حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری