s شعر در مورد شرط بستن :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر در مورد شرط بستن» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باران که زد افسوس که من پنجره بستم.

باران که زد افسوس که در خانه نشستم.

 *

باران زد و بند آمد و من تشنه ی آبم

ناکام تر از خار ته درّه ی پستم.

 *

این کوچ نداده است به من فرصت این را

یک دم بنشینم و بگویم که چه خسته ام.

 *

چون آنچه که باید بشوم ارّه ی تیزی

کرده است فرو در کمر آنچه که هستم.

 *

تردید سبب شد به قفس ساز ببازم

چون بر سر آزادی خود شرط نبستم.

 *

از بس که ریا دیده ام از طوطی و طاووس

من منکر زیبایی ام و زاغ پرستم.

 *

یارم ندهد شاخه گلی را که قرار است

بر سنگ مزارم بگذارند به دستم.

 *

برگشت ندارد سفر کشف حقیقت.

من قایق خود را وسط آب شکستم.

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

خورده گیرم کل دنیا بر سرش سوگندها.

می کند رفتار مثل قهرمان مانند ها.

 *

او مگر داروغه ی بد ذات مردم خوار نیست؟

من که شک دارم به رابین هود ثروتمند ها.

 *

نانوا منّت سر ما می گذارد بعد هم

می دهد نان را بدون صف به خویشاوندها.

 *

بر سر هر دانه بنوشته که این رزق فلان

گر نجنبد می رود در کام نیرومند ها.

 *

شرط روی اسب مزدور ریاکاری نبند

زین فروش این اسب را زین کرده با ترفندها.

 *

او اگر سهم از غنیمت ها نبرده پس چرا

پوزخندی کرده پنهان زیر پوزه بندها؟

 *

خوش نکن دل را به این آرامش آتش فشان

بر دهان آن نشسته زورکی لبخند ها.

                            *                           

آن سر چوبی که سمت ما بلندش کرده ای

گر ستم باشد در این سو هست غرّولندها.

 *

باش تا آتش زند ایمان هر کبریت را

جیغ و دادی که به پا کردیم ما اسفندها.

 *

زیر بار وزن غول و درد ما خواهد شکست.

این پل چوبی که بین ما زده پیوندها.

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری