افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
☆☆☆
بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادی
☆☆☆
این کوه که هر گوشه آن پاره لعلی است
خورده است بدان خون جگرهای زیادی
☆☆☆
درد است که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانه تو شانه به سرهای زیادی
☆☆☆
از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی
☆☆☆
راهی است پر از شور، که می بینم از این دور
نی های فراوانی و سرهای زیادی
☆☆☆
هم در به دری دارد و هم خانه خرابی
عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی
☆☆☆
بیچاره دل من که در این برزخ تردید
خورده است به اما و اگرهای زیادی
☆☆☆
جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی...
سعید بیابانکی