مگسی از سر شادی و غرور.
از دل باغی می کرد عبور.
✔ ✔ ✔
گوشه ای دید که کرمی خود را
به جلو می کشد اما با زور.
✔ ✔ ✔
رفت و بالای سر کرم نشست
غرق در شهوت ابراز غرور.
✔ ✔ ✔
گفت : ای جثه ی مفلوک و حقیر
که در این منظره هستی کر و کور.
✔ ✔ ✔
هست دنیای تو یک برگ درخت
بی خبر مانده ای از عالم دور.
✔ ✔ ✔
هیچ دیدی که چه شکلی است جهان؟
از کجا می کنی این لحظه عبور؟
✔ ✔ ✔
مانده ام در دل تاریکی محض
کرده از ذهن تو یک فکر خطور؟
✔ ✔ ✔
می توانی که تصور بکنی
گر بگویم به تو سیب و انگور؟
✔ ✔ ✔
فرق امثال تو و من این است
فرق تاریکی مطلق و شعور.
✔ ✔ ✔
2
درد در چهره ی آن کرم دوید
لب او تلخ شد از اشکی شور.
✔ ✔ ✔
گفت: شاید که نمی بینم چیست
زنبق و برکه و ماه و زنبور.
✔ ✔ ✔
و از این شاخه که بر آن هستم
نشدم در همه ی عمرم دور.
✔ ✔ ✔
من نمی بینم اگر آنها را
معنی اش نیست ندارند حضور.
✔ ✔ ✔
کرمم اما همه را می فهمم
نیستم مرده ی افتاده به گور.
✔ ✔ ✔
3