میدان فراخ و مرد میدانی نه
احوال جهان چنانکه میدانی نه
ظاهرها شان به اولیا ماند لیک
در باطنشان بوی مسلمانی نه
✔ رباعی از مولانا
میدان فراخ و مرد میدانی نه
احوال جهان چنانکه میدانی نه
ظاهرها شان به اولیا ماند لیک
در باطنشان بوی مسلمانی نه
✔ رباعی از مولانا
وه وه که به دیدار تو چونم تشنه
چندانکه ببینمت فزونم تشنه
من بندهٔ آن دو لعل سیراب توام
عالم همه زانست به خونم تشنه
رباعی از مولانا
انجیرفروش را چه بهتر جانا
ز انجیرفروشی ای برادر جانا
سرمست زئیم و مست میریم ای جان
هم مست دوان دوان به محشر جانا
رباعی از مولانا
یک چشم من اندر غم دلدار گریست!
چشم دگرم حسود بود و نگریست!
چون روز وصال آمد آن را بستم؛
گفتم: نگریستی! نباید نگریست!
رباعی از مولانا