s اشعار ناب امروزی :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار ناب امروزی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

به اخمت خستگی در می‌رود، لبخند لازم نیست

کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست

♥️♥️

همیشه دوستت دارم -به جان مادرم- اما -

تو از بس ساده‌ای، خوش باوری، سوگند لازم نیست

♥️♥️

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند!

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند!

♥️✔♥️ 

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند!

♥️✔♥️

غزلی با موضوع عاشقانه و غمگین از مهدی فرجی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی!

دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی!

 ✔✗✔

هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد

من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی!

  ✔✗✔

من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار

سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی!

  ✔✗✔

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها

گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی!

  ✔✗✔

عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب

می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی!

  ✔✗✔

یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار

یا به دیدار من ابری نیا... تر می شوی!

 ✔✗✔

غزلی عاشقانه و ناب از شاعر نامدار معاصر: حامد عسکری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ما خسته ایم! خسته به معنای واقعی
دل های ما شکسته به معنای واقعی

ما لشکریم! لشکر پخش و پلا که دید؟
خیل ز هم گسسته به معنای واقعی

این زخم سجده نیست به پیشانی ام رفیق
جای دری‌ست بسته به معنای واقعی

از بادبان نخیزد و از ناخدا، بخار
کشتی به گل نشسته به معنای واقعی

تنگ است جای ما و چنین است حال ما:
باغی درون هسته! به معنای واقعی
حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیر فهمیدیم پس دیوار بالا رفته بود!
با همان خشت نخستین تا ثریا رفته بود!

دیر فهمیدیم و معماران مرموز از قدیم
چیده بودند آن چه بر پیشانی ما رفته بود!

گاه می گویم به خود اصلا کلاه جد من
جای مسجد کاشکی سمت کلیسا رفته بود!

رسم پرهیز از جهان ای کاش برمی داشتند
کاش یوسف روز اول با زلیخا رفته بود.

من نمی دانم چه چیزی پایبندم کرده است
کوه اگر پا داشت تا حالا از اینجا رفته بود!

دور تا دورش فقط خشکی ست ای تنها خزر
راه اگر می داشت از این چاله دریا رفته بود!
غزلی از حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پی یک اشتباه ناجورم! باغ ممنوع سیب می خواهم!
تا بفهمند نازنین منی، قد زلفت رقیب می خواهم!
*
مادرم گفت: دل نبند و برو، هرکجا روی نازنینی هست
آه مادر، دلم زدستم رفت، ختم امن یجیب می خواهم!
*
پدرم گفت: بچه جان بس کن! حرفهای عجیب می شنوم!
آه آری پدر، عجیب، عجیب، خاطرش را عجیب می خواهم!!
*
باز فر می خورند دور سرم، این قوافی: حبیب،عجیب، غریب...
آه مادر، پدر، مریض شدم، به گمانم طبیب می خواهم!
*
بعد ازین عاشقانه خواهم گفت، بعد ازین قهوه خانه خواهم رفت!
باغ ممنوع سیب پیشکشم! دود نعنا دوسیب می خواهم!!!
حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری