غزل شمارهٔ ۴۸۵
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
✔♥️✔
بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
✔♥️✔
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
✔♥️✔
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
✔♥️✔
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
✔♥️✔
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
✔♥️✔
گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
✔♥️✔
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
تفسیر:
این غزل از حافظ، شاعر بزرگ ایرانی، به بررسی موضوعاتی چون عشق، حقیقت و خودشناسی میپردازد. در بیتهای ابتدایی، شاعر به ساقی (نوشیدنیدهنده) اشاره میکند و از او میخواهد تا درک عمیقتری از زندگی و عشق را به ما ارائه دهد. او بر اهمیت پاکی و صداقت در رفتار تأکید میکند و به دوری از ریا و تظاهر دعوت میکند. در ادامه، شاعر به زیبایی بهار و جوانی اشاره میکند و از شنونده میخواهد که در جستجوی حقیقت و نیکی باشد. در نهایت، با اشاره به بلبل و گل، شاعر به اهمیت عشق و توفیق در زندگی اشاره میکند و بر لزوم پرهیز از قضاوتهای سطحی تأکید میکند. غزل بهطور کلی دعوت به زندگی خالص و پر از عشق و حقیقت دارد.