s مهدی فرجی :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۶ مطلب با موضوع «شعر :: غزل معاصر :: مهدی فرجی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نقد کوتاه : این غزل مهدی فرجی شعری عاشقانه، مفهومی و فلسفی است. از بیت اول تا بیت آخر در مورد عشق، یار، زندگی و موقعیت های آن صحبت می کند. مضمون غزل دوری و جفای یار و بدعهدی روزگار است....

کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد!
کسی که راه بیندازمش سوار نشد!

✍✔✍
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد!

✍✔✍
من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!

✍✔✍
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد!

✍✔✍
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!

✍✔✍
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد!

✍✔✍

غزلی عاشقانه، فلسفی و مفهومی از مهدی فرجی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نقدی کوتاه بر غزل : مهدی فرجی بدون شک یکی از بهترین عاشقانه سراهای معاصر است. که گاه شعرهایش به پست مدرن تبدیل می شوند. یکی از مهمترین ویژگی های شعرهای فرجی روانی شعرها و سلیس بودن چینش کلمات در کنار هم است. حتی در دو وزن که غالب شعرهای بخصوص معاصر در آن وزن ها کلمات، روانی خود را از دست می دهند، مهدی فرجی به خوبی کلمات را طوری می آورد که وزن شعر کاملاً در زبان گم می شود. این دو وزن عبارت اند از : 1- مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن. که وزن این غزل است.  2- مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن.  فرجی غزل های فراوانی در این دو وزن سخت دارد که برای شاعران تازه کار (حتی باتجربه) الگوی خوبی برای سلیس سرودن در وزن های سنگین است. 

می خواستم که خواب و خیال خودم شوی!

رویا شوی امید محال خودم شوی!

♥️

لرزید دست هایم و سرگیجه ام گرفت

آوردمت دلیل زوال خودم شوی!

 ♥️

هم در دلم شناور هم بر تنم روان

ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی!

♥️☂ 

هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم

چیزی نمانده است که مال خودم شوی!

♥️☂ 

حالا تو چشم های منی ابر شو ببار

تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی!

♥️☂ 

عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام

نه... حاضرم ببازم و مال خودم شوی!

♥️

غزلی عاشقانه و زیبا از مهدی فرجی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نقدی کوتاه بر غزل : شعری کاملاً عاشقانه، بر وزن فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن، که وزنی بسیار روان در اوزان شعر فارسی است و قدرت شاعر مهدی فرجی در کنار هم چیدن کلمات مزید بر علت زیبایی و روانی و سلیس بودن این غزل شده است. بخصوص در دو بیتی که زیر آنها خط کشیده شده است تشبیه های فوق العاده جذاب و کاملاً جدیدی به کار رفته است. امیدوارم از خواندن این غزل زیبا لذت ببرید! 

می توانی بروی قصه و رویا بشوی!

راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی!

 ♥️♥️♥️

ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی

من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی!

♥️♥️♥️ 

آیمثل خوره این فکر عذابم می داد

چوب من را بخوری ورد زبانها بشوی!

 ♥️♥️♥️

من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم

من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی!

 ♥️♥️♥️

دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط

باید از این طرف شیشه تماشا بشوی!

♥️♥️♥️ 

گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد

تو خودت خواسته بودی که معما بشوی!

 ♥️♥️♥️

در جهانی که پر از «وامق» و «مجنون» شده است

می توانی «عذرا» باشی، «لیلا» بشوی!

♥️♥️♥️ 

می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند

در دل سنگترین آدمها جا بشوی!

♥️♥️♥️ 

بعد از این، مرگ نفسهای مرا می شمرد

فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی!

♥️♥️♥️

غزلی عاشقانه و دلنشین از مهدی فرجی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

غزلی با محتوای اجتماعی و کاملاً کوچه بازاری از عاشقانه سرای معاصر مهدی فرجی. بخصوص در بیت پایانی نکته ی طنز آمیز معناداری شعر را خاتمه می دهد. آدم را یاد فیلم های دهه ی چهل و پنجاه می اندازد بخصوص فیلم ماندگار کندو!

این مست های بی سر و پا را جواب کن!
امشب شب من است، مرا انتخاب کن!

♥️✿♥️
مهمان من تمامی اینها و... پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن!

♥️✿♥️
تمثال شاعرانه ی درویش را بکن
عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن!

♥️✿♥️
هی! قهوه چی! ستاره به قلیان من بریز
جای ذغال، روشنش از آفتاب کن!

♥️✿♥️
انگورهای تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان، شراب کن!

♥️✿♥️
از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن!

♥️✿♥️
از نشئه خلسه ای بده از سُکر، جرعه ای
افیون و می بیار، بساز و خراب کن!

♥️✿♥️
دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن!

♥️✿♥️

غزلی اجتماعی و رندانه از مهدی فرجی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند!

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند!

 ♥️✔♥️

گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند!

♥️✔♥️ 

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند!

♥️✔♥️

غزلی با موضوع عاشقانه و غمگین از مهدی فرجی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

اگر کسی سرِ راه تو خانه داشته باشد
بعید نیست که دیوانه خانه داشته باشد

کنارِ پنجره بهتر که در سکوت بمیرد
کسی که خاطره یی بی ترانه داشته باشد

کسی که عطر کسی در هوای خلوت او نیست
قرار نیست غمی عاشقانه داشته باشد

دلم به وسعت دریا، ولی چه چاره اگر باز
غمی سماجت یک رودخانه داشته باشد

غمی شرور و دلی مضطرب، چگونه عقابی
کنار فاخته یی آشیانه داشته باشد؟

تو زیر چشمی از آیینه دید می زنی از دور
قبول نیست که تیرت کمانه داشته باشد

دلت گرفت و دلت خواست ژست قهر بگیری
قرار نیست همیشه بهانه داشته باشد

غزلی عاشقانه و ناب از مهدی فرجی

  • بهرام بهرامی حصاری