s شعر کلاسیک و معاصر :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۳۷ مطلب با موضوع «شعر :: شعر کلاسیک و معاصر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شرمنده بودم

☆☂♥️
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم

☆☂♥️


یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

☆☂♥️

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام؟ جان دقایقم بگو

✔✗✔
آیینه در جواب من باز سکوت می کند
باز مرا چه می شود ؟ ای تو حقایقم بگو

✔✗✔

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست!
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست!

✍✔
من در تو گشتم مرا در خود صدا می زنی
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست!

✍✔

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را

تا زودتر از واقعه گویم گله ها را

♥️♥️

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را

♥️♥️

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

مثل عشقی که به داد دل تنها نرسد!
ترسم این است که این رود به دریا نرسد!

این که آویخته از دامنه کوه به دشت
می‌خرامد همه جا غلت زنان تا…، نرسد!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را


با شتاب ابرهای نیمه شب می رفت و بود
پاک چون مه شسته روی دلربای خویش را


  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست!
جا به اندازه تنهایی من در من نیست!

چشم می‌دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

سبزم نه از آن دست که گل باشم وباغی
گلدان ترک خورده ای و کنج اتاقی

✍✍

دی شیخ چراغی به کف آورد و طلب کرد

انسان ومن امروز به دنبال چراغی

✍✍

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

سر بگذاریم وقت خواب رسیده‌ست
روز به پایان آفتاب رسیده‌ست

✍✔✍
منزل راحت کجاست در سفر عمر
پرسش دیرینه را جواب رسیده‌ست

✍✔✍
چون نخ تابیده گرد خویش چه پیچی؟
نوبت واگشت پیچ و تاب رسیده‌ست

✍✔✍
سنگ رها گشته در هوایی و اینک
وقت فرود تو با شتاب رسید‌ه‌ست

✍✔✍
شرح غم ما هنوز اولِ قصه‌ست
گرچه به پایانِ این کتاب رسیده‌ست

✍✔✍
آنچه درانباشتیم باد هوا بود
وقت سراندازی حباب رسیده‌ست

✍✔✍
آن می گم‌بوده در پیالۀ خالی‌ست
تشنۀ بی‌تشنگی به آب رسیده‌ست

✍✔✍
مژدۀ آسودن است ای شب پایان
بوی تو از سایه‌سار خواب رسیده‌ست
هوشنگ ابتهاج

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

حاجت به اشارات و زبان نیست، مترسک
پیداست که در جسم تو جان نیست، مترسک

با باد به رقص آمده پیراهنت اما
در عمق وجودت هیجان نیست، مترسک

  • بهرام بهرامی حصاری