حکایت
شبی پروانهای با شمع شد جفت
چو آتش در فتادش، خویش را گفت:
«که پیش از تجربت چون دوست گیری
بنه گردن، که پیش دوست میری.
سخن در دوستداری آزمودست
کز ایشان نیز ما را رنج بودست.
دل من زان کسی یاری پذیرد
که چون در پای افتم، دست گیرد.
در این منزل نبینی دوستداری
که گر کاری فتد، آید به کاری.
چنینها دوستی را خود نشاید
که اندر دوستی یک هفته پاید.»
معنی شعر: شبی، پروانهای به شمعی نزدیک شد و به سرعت جلب نور آن شد. در دل خود گفت: «پیش از آنکه تجربیات تلخ خود را فراموش کنم و دوست را در آغوش بگیرم، باید گردن خود را به خطر بیفکنم، زیرا در دوستی همیشه باید آمادگی پذیرش دشواریها را داشته باشی.» او به یاد آورد که از دوستانش نیز رنجهایی را متحمل شده است. پروانه با خود اندیشید که دل او تنها میتواند از کسی یاری بگیرد که در زمان دشواریها، دستش را بگیرد و حمایت کند. او به این نتیجه رسید که در این دنیای پر از ناامیدی، دوستی واقعی را نمیتوان در لحظات سختی پیدا کرد. زیرا دوستی که تنها یک هفته در کنار تو بماند، شایسته دوستی نیست.